کورشکورش، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

بهونه ی زیبای زندگی

نگرانی

الهی فدات بشم پسر گلم خدا رو شکر بهتر شدی .اما امشب که میخواستم مای بی بی تو عوض کنم  وقتی بازت  کردم دیدم روی پات پر از کریستال هستش که دفع کردی  اگه هر موقع هم که دفع میکردی چندتا بیشتر نبود . چند وقتی هم  بود که دیگه دفع نمیکردی امشب خیلی زیاد بود.من و بابا محمد هم حسابی نگران هستیم تا صبح ببریمت ازمایشگاه تا ازمایشهای لازم انجام بشه .    من که حسابی نگرانم امیدوارم مثل همیشه مشکل خاصی نباشه . الان کنار من خواب هستی  مثل یک فرشته کوچولو . خداجون بابت همه نعمت هایت ممنون     عزیزم خدارو شکر مشکل خاصی نیست البته هنوز دکتر خودت جواب ندیده دکتر ازمایشگاه...
10 خرداد 1391

وسایل بازی

کورش جون مامان وبابا  شما بازیهای خطرناک میکنی با اسباب بازیهات اصلا بازی نمیکنی فقط تا نو هستن بازی میکنی  خرابشون که کردی دیگه محل بهشون نمیذاری  فقط دوست داری باسیم برق بازی کنی وهیچ وقت ازش خسته نمیشی .چند روز ه هر چی سیم دستت میاد میخواهی تو پریز برق بکنی اینم مدرک             ...
8 خرداد 1391

سوغاتی

  عزیزم مامان لیدا هفته قبل رفته بود شیراز  وقتی برگشت برای شما سوغاتیهای جالبی اورد یکی از این سوغاتیها خیلی بامزه بود مجسمه کورش کبیر برای کورش صغیر اورده . عزیزدل منم وقتی دید خیلی خوشحال شد و دیگه نمیذاشت کسی دست بهش بزنه اینم عکس کورش کبیر     ...
8 خرداد 1391

شیطنت

سلام قند و عسل خدارو شکر امروز بهتر شدی   منم که حسابی خوشحالم که شما بهتر شدی  خلاصه امروز مشغول بازی بودی منم با خاله سارا تلفنی صحبت میکردم یک لحظه ازت غافل شدم وای چیکار کردی بسته ماکارانی بر داشتی انداختی روی زمین وهمه پخش شد کف زمینم  حال کردی سریع هم نشستی تا با دستت پخش کنی منم که مشغول صحبت بودم اول از هنر نمایی شما عکس گرفتم بعد همه ماکارانی هارو  جمع کردم بفرمایید ببینید   ...
8 خرداد 1391

بیماری

گل پسرم امیدوارم هیچ نی نی روی کره زمین هیچ وقت مریض بشه      بخاطر اینکه خودش که اذیت میشه مامان نی نی  بیشتر اذیت میشه بخصوص نی نی نتون بگه کجام درد داره و چه حالی دارم   عزیزم شنبه که از خواب بیدار شدی عطسه میکردی و ابریزش بینی هم داشتی منم قطره توی بینیت کردم وهم شربت حساسیت بهت دادم تا شب کمی بهتر میشدی ولی دوباره مثل قبل میشدی قرار شد فردا ببرمت دکتر .   یکشنبه هم از خواب بیدار شدی مشکل دیروز هنوز داشتی ظهر به سختی سوپت دادم بهت  بعداظهر خوابت برد هنوز یک ساعت از خوابت نگذشته بود که سریع چشمات باز کردی ومثل چی استفراق میکردی همراه با گریه همه دورت استفراق ...
4 خرداد 1391

گردش

          عشق مامان دیشب تا نزدیک 5 صبح بیدار بودی بازی میکردی بعدش خوابت برد  دیگه فردا نزدیک ظهر همگی بیدار شدیم چون جمعه بود بابا محمدهم خواب بود بعد کم کم کارهامون انجام دادیم رفتیم خونه مامانی و بابایی برای صرف ناهار             بعد قرار شد شب همگی بریم بیرون مامانی شام درست کرد رفتیم قمصر هوای اونجا حسابی خنک بود شما که خیلی بهت خوش میگذشت چون با عمو مصطفی حسابی بازی میکردی ماشین بازی هم کردی خیلی خوشحال بودی الهی فدات بشم عشق من .دیگه نزدیک ساعت 1 بود حرکت کردیم شما گریه میکردی که نریم میخواستی اونجا بازی کنی. &nbs...
29 ارديبهشت 1391

مهمونی

سلام گل پسر مامان  اول شرمنده شما هستم چند روز مشکل برای لب تاپ پیدا شده بود نمیتونستم برات یادش بزارم  الان با تاخیر مینویسم . چهارشنبه مهمون داشتم دوست بابا محمد مهمون شامی بودن من که حسابی ترسیده بودم فقط میخواستم به خوبی امشب تموم بشه  اخه یک دختر شیطون دارن که چند ماهی از شما بزرگتر دفعه اخر یک لحظه حواسم پرت شد سرت به دیوار زد وای چه حالی شدم اون شب انقدر ناراحت شدم که دوست نداشتم تو وبت بنویسم  خلاصه از صبح استرس داشتم تا امروز زود تموم بشه . کورش مامان فکر کنم هر موقع مهمون داریم شما متوجه میشی اون روز حسابی شیطونی میکنی  همه کارامو انجام دادم منتظر مهمونها وبابا محمد هستم که همه با هم رسیدن بابامح...
27 ارديبهشت 1391

لحظه احساسی

  کورش مامان    چهارشنبه خیلی روز خوبی بود اخه شب بابا محمد قرار بیاد من که خیلی خوشحالم فکر کنم تو همین طور چون 21 روز ندیدش بهونش هم حسابی گرفتی! اخه بیش از اندازه بابایی هستی عزیزم ای وای بابا محمد تو شب میرسه منم شما عزیز دلم تا ساعت یک تونستم بیدار نگه دارم ولی دیگه خوابت میومد و خوابیدی گلم    بابامحمد ساعت 4 صبح رسید وشما هم خواب  بودی اول اومد بالا سرت اروم بوست کرد ونگاهت کرد نزدیک ظهر که بیدار شدی چشمت به بابا محمد افتاد مات شدی سریع بغلت کرد وتو هم دست گردنش کردی و سرت روی شانه های بابا محمد گذاشتی و دستت از گردنش جدا نمیکردی ونزدیک یک ربع به همین صورت بود وگاهی هم نگاه تو چشمش می...
24 ارديبهشت 1391